[مقتول، یک سایه بود]♦️♦️♦️♦️
(پارت 5)
قطعا کسی در میان سایهها بود. سیگاری از جیبم در آوردم. مقداری پودر ظلمت شکن که با نمک بحر المیت مخلوط شده است در آن ریختم و آتش زدم. دودش را به ریه هایم فرو بردم و به آرامی بیرون دادم. این ترکیب دودی تولید میکند که مکان هر سایهای را لو میدهد. دود سیگار به جلو رفت. تعقیبش کردم تا اینکه به زمین فرو رفت. چشمانم را بستم و از سایه ها خواستم که برایم آشکار شوند. هنگامی که چشمانم را باز کردم به شدت به خود لرزیدم. خودم را دیدم با چشمانی سرد و سینه ای پرخون. چند قدم به عقب برداشتم.
مردی از انتهای خیابان نزدیک میشد. سریع بین سایه ها پریدم. مرد سرش را پایین گرفته بود. مانند من راه میرفت، مانند من لباس پوشیده بود. او خود من بود. از من رد شد انگار مرا ندیده، انگار مرا نمیدید. از میان سایه ها بیرون آمدم. برگشت ولی مرا ندید. داد زدم: هی صبر کن. دوباره برگشت اینبار با دقت بیشتری نگاه کرد ولی باز هم مرا ندید. به سمتش رفتم و چندبار دیگر صدایش زدم. صدایم را می شنید اما مرا نمیدید. برگشت و....
#داستانک #سایه #نور #مهتاب #قاتل #مقتول
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
قطعا کسی در میان سایهها بود. سیگاری از جیبم در آوردم. مقداری پودر ظلمت شکن که با نمک بحر المیت مخلوط شده است در آن ریختم و آتش زدم. دودش را به ریه هایم فرو بردم و به آرامی بیرون دادم. این ترکیب دودی تولید میکند که مکان هر سایهای را لو میدهد. دود سیگار به جلو رفت. تعقیبش کردم تا اینکه به زمین فرو رفت. چشمانم را بستم و از سایه ها خواستم که برایم آشکار شوند. هنگامی که چشمانم را باز کردم به شدت به خود لرزیدم. خودم را دیدم با چشمانی سرد و سینه ای پرخون. چند قدم به عقب برداشتم.
مردی از انتهای خیابان نزدیک میشد. سریع بین سایه ها پریدم. مرد سرش را پایین گرفته بود. مانند من راه میرفت، مانند من لباس پوشیده بود. او خود من بود. از من رد شد انگار مرا ندیده، انگار مرا نمیدید. از میان سایه ها بیرون آمدم. برگشت ولی مرا ندید. داد زدم: هی صبر کن. دوباره برگشت اینبار با دقت بیشتری نگاه کرد ولی باز هم مرا ندید. به سمتش رفتم و چندبار دیگر صدایش زدم. صدایم را می شنید اما مرا نمیدید. برگشت و....
#داستانک #سایه #نور #مهتاب #قاتل #مقتول
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۱.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.